اولین بار که کاسیو نامزدش رو دید، نامزدش “آقا” صداش کرد. کاسیو بعد از اینکه همسرش رو از دست داد، در حین اینکه تلاش میکنه حکومتش به فیلادلفیا رو قوی کنه، با نگهداری از دوتا بچه کوچیکش تنها مونده. الان برای بچه هاش به یه مادر نیاز داره، یکی که بتونه شب ها تختش رو گرم کنه. ولی تو دنیای سنتی که هست، انتخاب همسر براساس وظیفه اس. باید قوانین رو دنبال کرد و رسومات رو اجرا کرد. اینجوری میشه که بهش یه زن، در واقع دختری که به زور به سن قانونی رسیده، رو میدن.
من سیاوش مجدم، مردی که ثروتش زبان زد هر کسیه. برادرم توی خونه ای که قرار بود با عشقش اونجا زندگی کنه خودشو دار زد. بخاطر خیانت اون دختر نتونست دووم بیاره و قسمتش خاک شد… اما من برای انتقام اون دخترو پیدا کردم و به همونجایی بردم که تنها کسم خودشو دار زده بود. بهش دست درازی کردم و شکنجش دادم اما بعد فهمیدم…
درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان. یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه، وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادر و پدرش برگردن. توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی اتفاقات میوفته…