خلاصه کتاب
اگر خورشید تابنده است و مهتاب تابان، پس چه شد که ایزد دادار سرنوشت تابان مارا بی تاب نوشت؟؟!
دختری از دیار ندانسته های مجهول و دانسته های بی راهحل؛ گویی ایکس(x) زندگی اش را در دیار ابهامات ابدی و لاینحل قلم زده بودند که هرچه فرمول زندگی را اثبات میکرد، سرنوشت رویش خودکار قرمز میکشید.
تابانی که طعم تلخ و گَس انتقام ندانسته، بی فروغش می کند و جنس خوب شیطنت هایش شفق قطبی روزگار سیاه شکنجه گرش می شود!
مگر داریم که شکنجهگر دلش نرم شود؟ مگر داریم عشقی از سر انتقام، نه شاید هم انتقامی از سر عشق؟!
به یاد حرف دردناک تابان که می گفت: ما نسل بدبختی هستيم؛ دستمان به مقصر اصلی نمیرسد، از همديگر انتقام میگيريم!!!