این رمان داستانی جذاب و پر از اتفاقات غیرمنتظره است که به رابطه چند دختر و پسر پرداخته است. هر کدام از این شخصیتها به شیوهای متفاوت و به طرزی عجیب با یکدیگر روبهرو میشوند و در مسیرهای پر از پیچیدگیهای احساسی قرار میگیرند. داستان پر از عشق، خیانت، پنهانکاری، عشقهای اشتباهی، لجبازی و شیطنت است و ماجراهایی در آن اتفاق میافتد که هیچکس نمیتواند پیشبینی کند.
این رمان با لحن طنز و هیجانی خود توانسته است احساسات متضاد شخصیتها را به خوبی به نمایش بگذارد و چالشهای درونی آنها را به صورتی جذاب روایت کند. با خواندن این رمان، مخاطب به دنیایی پر از هیجان و پیچیدگیهای روابط انسانی وارد میشود که هر لحظهاش غیرقابل پیشبینی است.
داستان رمان درباره دختری به نام ژرفاست که لیدر تورهای گردشگری است. او با شهریار، مردی ایرانی که مدت زیادی را در خارج از ایران گذرانده و مدیریت یکی از برندهای معروف جواهر دنیا را بر عهده دارد، آشنا میشود. شهریار با هویت خارجی به نام رابرت هیل به ایران میآید تا از خانواده پدریاش که سالها پیش او و مادرش را آزار دادهاند، انتقام بگیرد. ژرفا به عنوان لیدر انتخاب میشود و در این مسیر به دست راست شهریار تبدیل میشود. ارتباط آنها پیچیدهتر میشود و در ادامه داستان اتفاقات زیادی برایشان رقم میخورد.
ترنم با پدری متعصب و سختگیر، تمام دلخوشیهای زندگیش به وجود مادرش و پسرخالهاش الیاس عجین شده است. صمیمیت و وابستگی او و الیاس به کودکیشان محدود نشده و همچنان باقیمانده است. با اتفاقاتی، آراز، برادر ناتنی الیاس، درگیر زندگی ترنم و الیاس میشود و فصل تازهای از زندگی برایشان رقم میخورد...
دانیال سرگرد جوانی که در پی پروندهی قتل سریالی متوجه خیانتی بزرگ میشود، (میران و لینا) دختر و پسری که پنهانی ازدواج کردهاند، میرانی که از خانواده طرد شده با یک پدر خلافکار آیا میتواند رابطه و زندگی خود را حفظ کند؟ فربد و فرزامی که خیلی زود یتیم شدند، فربدی که پا در راه اشتباهی میگذارد و فرزامی که بیخبر از همه جا پایش به یک رابطهی مجازی باز میشود و …
اون مثل یه مادهی شیمیایی میمونه که نمیتونی مجذوبش نشی. شهوانی، شیرین، و به طرز آزاردهندهای کامل بود وقتی که ۷ سال پیش ترکش کردم. بدنم، حسی که وقتی زیرم بود رو به یاد میاورد و دوباره اون رو میخواد. قلبم به یاد میآورد که چطوری شکسته و میخواهد تا اونجا که ممکنه دورتر بشه. اما اون همه جا هست، منو آزار میده، شکنجهام میده، تمام دلایل منطقی رو نقض میکنه. من باید اون رو فراموش کنم، ادامه بدم و اون رو از قلب و ذهنم خارج کنم، اما برای انجامش باید برای آخرین بار اون رو داشته باشم. با یه بوسه شروع شد.
ما هرگز نمیخواستیم عاشق شیم. اما من 17 سالم بودم و بیخیال و اون 19 ساله بود، زیبا و ممنوع. خانوادههامون هرگز قبول نمیکردن… و من برای نجات آیندهاش قلبش رو شکستم. حالا پسری که 7 سال پیش دوستش داشتم، مردیه که نمیتونم داشته باشم. اون به چیزی تبدیل شده که بدن من میخواد، قلب من میخواد… و نجابتم رو زیر سوال میبره.