دانلود رمان میکائیل... با قدمهایی لرزان و خسته، تلوتلوخوران از پلهها بالا رفت. دستگیره را پایین کشید و وارد شد. زنی را دید که روی تخت نشسته بود؛ با لباس خوابی که بود و نبودش تفاوت چندانی نداشت. او آن زن را میپرستید.
با تیر کشیدن شقیقهاش، انگشتانش را به پیشانی فشرد و قدمبهقدم به تخت نزدیک شد. لباس کاریاش را از تن درآورد و آرام چهار دستوپا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش را بوسید، انگشتان زخمیاش را روی استخوان گونهی او کشید و لبخندی گوشهی لبش نشست.
دانلود رمان شاهنشاه مافیا... مردم میگن کارما بده اما اون به جز خوبی چیز دیگهای برای من نداشته، و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم، دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم، زورگیری کردم، حتی ادم کشتم.
چندتا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سر و کاری ندارم، مثل زنا، بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره... وقتی که تو رییس باشی، باید همچین کارایی بکنی. با هر کار سیاهی، متوجه سنگینی اعمالم بودم اما هیچوقت مجبور نبودم برای کسی توجیه کنم. و حالا، برای اولین بار توی زندگیم باید دلیلشو توضیح بدم.