دانلود رمان کینه کش… سال ها پیش، نامزدم که ازش یه جنین دو ماهه باردار بودم، قبل عقدمون کشته شد… هیچکس به جز آذرخش نمی دونست من باردارم و بعد از چهلم برادرش، عقدم کرد تا بچه ام حلال زاده باشه… سر سفره عقد شرط گذاشت که بعد از هفت ساله شدنِ بچه، منو طلاقم میده و برادر زاده اش رو تنهایی بزرگ میکنه… اما حالا…
وارد خانه که شدند، قصد داشت یک راست به طرف اتاقش برود که صدای پدرش متوقف اش کرد: _سالمی!؟
پوزخندی به حرفش زد: اگه ناراحت نمیشین، بله… سالمم. _دختر نادون !! مهرو عادت کرده بود به این گونه کلمات و حرف ها…
دلش می خواست برود و از شر این خانه و آدم هایش راحت شود. بی توجه به حرف بابک گام بعدی را برداشت که مادرش به دفاع از او برخواست: _چی میگی مرد؟! چی کار به دخترم داری !؟
بابک پکی به سیگارش زد: وقتی میگم نادونه یعنی نادونه !! دختر خنگ به جای اینکه خودش رو بزنه موش مردگی و بندازه کف خیابون بلکه دیه ای، چیزی از طرف بکشه و یه پولی برامون تیغ بزنه، راست راست پا شده اومده خونه.
مهرو دلخور نگاهش کرد: _الان مثلا نگران دخترتی !؟ _نگران چرا!؟ سالمی دیگه !! _واقعا که متاس….
بغض اش را فرو داد. او از آن دسته دخترانی بود که نمی توانست دو کلام حرف را جدی و محکم بزند… از آنهایی که بغض مانع پیشروی صدایش میشد و نمی گذاشت از حقش دفاع کند.
بابک هم پدر نبود… هیچگاه برای دخترش پدری نکرد… دلسوزی برای تصادف کردنش که بماند!!
بیخیال جنگ و جدل وارد اتاق شد و لباس هایش را تعویض کرد. روی تخت نشست و بی صدا اشک ریخت. حالش از این خانه… این زندگی… از همه چیز به هم میخورد. دروغ چرا !؟
بارها آرزو می کرد که ای کاش پسر بود.. که لااقل آزادی میداشت.. محدودیت، مانع از رسیدن به خیلی از آرزوهایش نمیشد… و یا حتی می توانست برای همیشه از اینجا برود.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان کینه کش... سال ها پیش، نامزدم که ازش یه جنین دو ماهه باردار بودم، قبل عقدمون کشته شد… هیچکس به جز آذرخش نمی دونست من باردارم و بعد از چهلم برادرش، عقدم کرد تا بچه ام حلال زاده باشه… سر سفره عقد شرط گذاشت که بعد از هفت ساله شدنِ بچه، منو طلاقم میده و برادر زاده اش رو تنهایی بزرگ میکنه… اما حالا…