رمان طوری – همه رمان های عاشقانه رو یکجا دانلود کن
دانلود رمان طنز، رمان پلیسی، رمان جنایی، رمان ترسناک، رمان تخیلی، رمان اجتماعی، رمان معمایی، رمان خارجی و…
رمان پتریکور | رمانطوری

رمان پتریکور | رمانطوری

رمان پتریکور | رمانطوری

مشخصات رمان:

  • نام رمان: پتریکور
  • نویسنده: زهرا فضلی
  • دسته‌بندی رمان بر اساس ژانر: عاشقانه
  • فرمت رمان: PDF
  • مناسب برای: تمام گوشی‌های اندروید، آیفون، تبلت‌ها و سیستم‌های کامپیوتری

خلاصه رمان:

ریموت را زده و سوار ماشین می‌شوم و آهسته در را می‌بندم. بر خلاف من، فرناز در را طوری می‌کوبد که انگار با درِ بخت‌برگشته دشمنی دارد.
نگاهم را با سرزنش به او می‌دوزم و فرناز با خنده‌ای بی‌خیال می‌گوید:
ـ ببخشید… از دستم در رفت جون تو!
با لحنی طعنه‌آمیز پاسخ می‌دهم:
ـ نمی‌دونم چرا این از دستت همیشه در می‌ره.
فرناز عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند و با گلایه ادامه می‌دهد:
ـ اوففف… کشتی ما رو با این لگنت!


توضیحات تکمیلی در مورد رمان پتریکور”:

رمان پتریکور” با قلمی جذاب و نگاهی عمیق به روابط انسانی، داستانی عاشقانه را روایت می‌کند که سرشار از لحظات احساسی و مکالمات پرکشش است. شخصیت‌های داستان با طبیعتی واقعی و باورپذیر، خواننده را به دنیای خود می‌کشانند.
این رمان با روایت‌های صمیمی و لحظات پرشور، عشق را از زوایای مختلف به تصویر می‌کشد.

زهرا فضلی در این اثر با سبک خاص خود، شخصیت‌هایی خلق کرده که هر یک با مشکلات، احساسات و پیچیدگی‌های انسانی دست‌وپنجه نرم می‌کنند.
“پتریکور” نه تنها داستانی درباره عشق و احساسات است، بلکه روایتی از روابط دوستانه، چالش‌های زندگی و تعاملات انسانی است که خواننده را به تفکر وامی‌دارد. این اثر به‌ویژه برای علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه که به دنبال روایت‌هایی متفاوت و واقعی هستند، توصیه می‌شود.


رمان‌های پیشنهادی:

اگر از مطالعه این رمان لذت بردید، پیشنهاد می‌شود سایر رمان‌های عاشقانه با داستان‌های احساسی و شخصیت‌پردازی قوی را نیز بررسی کنید.

عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)

دیدن همه رمان های پلیسی، دیدن همه رمان های طنز، دیدن همه رمان های تخیلی

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
ریموت را زده و سوار ماشین می‌شوم و آهسته در را می‌بندم. بر خلاف من، فرناز در را طوری می‌کوبد که انگار با درِ بخت‌برگشته دشمنی دارد. نگاهم را با سرزنش به او می‌دوزم و فرناز با خنده‌ای بی‌خیال می‌گوید: ـ ببخشید... از دستم در رفت جون تو! با لحنی طعنه‌آمیز پاسخ می‌دهم: ـ نمی‌دونم چرا این از دستت همیشه در می‌ره. فرناز عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند و با گلایه ادامه می‌دهد: ـ اوففف... کشتی ما رو با این لگنت!
  • برچسب ها:
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان طوری – همه رمان های عاشقانه رو یکجا دانلود کن " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.