دانلود رمان پنجره رو به عشق… دنیل و الا دو نفر متفاوت و متضاد هم هستند الا دختری پولدار که به هیچ مردی اعتماد نداشت و دنیل پسری که بخاطر فقر وقت هیچ کاری نداشت اما در همسایگی هم قرار میگیرند و آنها هر روز جلوی پنجره منتظر هم هستند تا باهم صحبت کنند اوایل مییونه خوبی نداشتند تا اینکه…
یک هفته گذشت و من و اون هر روز از شیشه پنجره باهم حرف میزدیم پشت دیوار هایی که مانع بودند حرف بزنیم.
و اومدم بیرون لباس پوشیدم و آرایش کردم به بیرون رفتم تو کوچه که میگذشتم باهاش روبه رو شدم.
آروم به طرف هم قدم برداشتیم -سلام -سلام. نمیدونستم چی بگم انگار اونم که بحثیو پیش کشید:
-دستت چطوره. -اوه دستم خوبه -ببین چیزه من خب میخواستم که بیخیال. -چیو. -نه چیز خاصی نیست. چرا یهو پشیمون شد اینم دیوونست.
-خب برای شام بریم بیرون واقعا قصد بدی ندارم بد برداشت نکن لبخندی زدم برای این خودشو کشت بگه.
-نه میدونم خب باشه. -میشه پس یعنی شب. -اره. -میام دنبالت یعنی از بنجره بهت میگم. -باشه -خب دیگه من برم -البته خدافظ.
و رفتم نفسمو تند بیرون دادم وای ازم خواست باهاش برم بیرون چه خوب اما خب قرار نبود چیزی بینمون اتفاق بیوفته فقط یک شام سادست.
تا سر پل رفتم واقعا حس خوبی بهش داشتم وقتی به آب نگاه می کردم جون می گرفتم.
از روی پل خم شدم و پایینو و نگاه کردم کاش میتونستم خودمو توش ببینم اما دور بودم لبخند زدم.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم 6 بود تا برمی گشتم یک ساعت طول می کشید تا آماده می شدم وقت رفتن بود پس راه خونه رو در پیش گرفتم و زیر لب بری خودم آواز خوندم.
همین که رسیدیم رفتم بالا میخواستم یک لباس شیک بپوشم که به رستوران بخوره
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
دانلود رمان پنجره رو به عشق... دنیل و الا دو نفر متفاوت و متضاد هم هستند الا دختری پولدار که به هیچ مردی اعتماد نداشت و دنیل پسری که بخاطر فقر وقت هیچ کاری نداشت اما در همسایگی هم قرار میگیرند و آنها هر روز جلوی پنجره منتظر هم هستند تا باهم صحبت کنند اوایل مییونه خوبی نداشتند تا اینکه…