رمان عدالت و عشق نسخه کامل
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : ۲۰۶۵
خلاصه رمان : داستانی شوکهکننده و مهیج، از تقابل یک مرد، یک زن و عشقی سوزان… مردی جذاب و میلیاردر که برای رسیدن به هدفهایش، خیلی چیزها ازجمله انسانها را زیر پا میگذارد، ولی ناگهان عاشق میشود و عشق میسوزاند ریشهٔ تمام خودخواهی هایش را… و دختری مهربان، اما عدالتپیشه و صلحجو که جز راستی و اجرای عدالت آرزویی ندارد… و عشقی ناب و سوزان، جریان یافته در رگوپِیشان، که میسوزاند و میگدازد و داغ میزند بر روحشان…
قسمتی از داستان رمان عدالت و عشق
به اصرار مینا امروز در خانه ماند و دفتر نرفت. از دیروز تا این ساعت بیشتر جزوه هایش را مرور کرده بود.
مادرش خوشحال از این که کار خوبی برایش پیدا شده، مرتب برايش چایی، آبميوه و لقمه های کوچک می آورد، که قندش نیفتد.
پدرش سر صبحانه روی موهایش را بوسید و از اسم شرکت وکارش پرسید. گفت که می داند شرکت مهندسی است و اگر استخدام شود، فعلا دستیار مهندس طراح است.
پدرش تنها به گفتن، به تو مطمئنم، اکتفا کرده و همين دريا را آشفته کرده بود. از آن همه راستی که نگفته و پنهان کرده بود، می ترسید.
ساعت ۱۰ صبح لباس پوشید. یک کت بلند و شلوار سرمه ای هم رنگش. زیرکت، تاپ سفید آزاد و بلندی پوشیده بود، که با بستن دکمه های کت مشخص نبود.
شالش طیفی از رنگ های روشن و تیره سرمه ای و آبی و صورتی بود و چشمان تیله ایش را آبی تر می کرد.
ارثی که او و خواهرش از مادربزرگ داشتند، چشمان تیله ای بزرگی بود که با هر رنگ لباسی متمایل به همان رنگ می شد و اگر تیره می پوشیدند، آبی زیبایی آشکار می گشت.
باید سری هم به آقای کاویانی می زد. وکیل پایه یک دادگستری که کارهای پدرش را انجام می داد؛ تا اگر در شرکت مجبور به امضای قراردادی میشد بداند چه کند.
از مجتمع وکلا که دفتر کاویانی در آن بود، بیرون زد. گیج و پریشان بود. فضا و مکان را از دست داده بود.
چند بار به دیگران تنه زد و بدوبیراه شنید. خودش را کنار کشید تا حالش کمی جا بیاید. خبرهای خوبی نشنیده بود و مطمئناً ماه های سختی در پیش رو داشتند، اما او دست از تلاش نمی کشید…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)