دانلود رمان سایه های مست به قلم فاطمه اصغری با لینک مستقیم
دانلود رمان سایه های مست… سایه، به صورت اتفاقی شاهد قتل یک دختر جوان میشود. میخواهد خودش را بیتفاوت نشان بدهد و از خطر دور بماند، اما طاقت نمیآورد و به ادارهی پلیس میرود تا دیدههایش را گزارش بدهد. غافل از اینکه چیز مهمی را پیش قاتل جا گذاشته؛ نشانهای که مثل یک آدرس دقیق، قاتل را به او میرساند…
صدایی فس فس مانند از خواب بیدارم میکند.
گوش تیز میکنم، صدا از کوچه است اما آنقدر بلند که تا اتاق من میرسد. پتو را روی سرم میکشم تا نشنوم.
صدا برای لحظاتی قطع میشود و بعد با تن بالاتری دوباره به گوش میرسد. انگار نزدیکتر شده باشد.
شاید من صدا را شبیه فس فس میشنوم، شاید پنج صبح است و رفتگر دارد خیابانها را جارو میکند.
پس چرا صدا اینقدر بلند است؟!
سعی میکنم به یاد بیاورم که پنجره را بسته بودم یا نه. یادم نمیآید.
تنم هم آنقدر سنگین و خوابآلود است که بلند شدن از جایم سختترین کار دنیا به نظر میرسد.
پاهایم را داخل شکم جمع میکنم و دوباره دراز میکنم. کمی حس به آنها برمیگردد و پتو را کنار میزنم.
اتاق رسماً یخ کرده است. به ناچار بلند میشوم. پنجره باز است.
پردهی اتاق به جای اینکه به سمت بیرون هدایت شود، به سمت داخل اتاق میوزد.
انگار باد تندی بیرون از خانه در جریان است که زورش به کولر میچربد. حتما خنکی اتاق هم از این باد خنک بیموقع است!
با چشمانی نیمهباز پنجره را هل میدهم تا آن را ببندم. چیزی میان چارچوبش گیر کرده است.
پایین چارچوب را نگاه میکنم. چند شاخه خشکیدهی انگشت مانند به آن آویزانند. انگشتها تکان میخورند.
با جیغی کوتاه قدمی به عقب میروم. نفسم تند میشود. دوباره به پنجره میچسبم تا با تمام توان ببندمش.
انگشتها از روی چارچوب بلند میشوند و پنجره را هل میدهند.
صدای فس فس را دم گوشم میشنوم. صدای کیاست: «دخترک خاص، یکی از فانتزیهایم بودن با یه دختر نارنجی بود. خوشم میاد از سرسختیات… موهات…»
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید